ویدئو | منصور ضابطیان در «آپارات» میزبان ستارگان دوران مدرن می‌شود ویدئو | بخش هایی از گفتگوی جنجالی محمدحسین مهدویان با هوشنگ گلمکانی حادثه در تنکابن | یادی از مرحوم منوچهر حامدی خراسانی، بازیگر سینما و تلویزیون تمدید مهلت ارسال اثر به نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر به نام مادر | مروری بر مشهورترین مادر‌های سینمای پس از انقلاب اسلامی بومیان جزیره سی پی یو آموزش داستان نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش اول) همه چیز درباره فیلم گلادیاتور ۲ + بازیگران و خلاصه داستان نقش‌آفرینی کیانو ریوز و جیم کری در یک فیلم کارگردان فیلم ۱۰۰ ثانیه‌ای ردپا: پیام انسانی، رمز موفقیت در جشنواره‌های جهانی است اسکار سینمای اسپانیا نامزدهای خود را معرفی کرد برج میلاد، کاخ چهل و سومین جشنواره فیلم فجر شد آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (٢ دی ١۴٠٣) استوری رضا کیانیان در واکنش به بستری‌شدن محمدعلی موحد و آلودگی هوا + عکس صوت | دانلود آهنگ جدید بهرام پاییز با نام مادر + متن صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
سرخط خبرها

تاج سنگی شعر‌های زنی ستمدیده | درباره شعر «مرثیه» آنا آخماتووا به مناسبت سالروز درگذشت این شاعر

  • کد خبر: ۲۱۴۲۶۷
  • ۰۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۲
تاج سنگی شعر‌های زنی ستمدیده | درباره شعر «مرثیه» آنا آخماتووا به مناسبت سالروز درگذشت این شاعر
«مرثیه» مجموعه‌ای شعر بود در وصف مشقات زنی که پسرش در بازداشت به سر می‌برد و مادر پشت دیوار زندان با بسته‌ای به بغل انتظارش را می‌کشد و در ادارات دولتی سرگردان می‌دود تا بداند عاقبت فرزندش چه می‌شود.

رادمنش | شهرآرانیوز؛ زیستن در روسیه پساانقلابی به هیچ وجه کاری ساده نبود، اما زندگی از وقتی برای آنا آخماتووا به طور غیرمعمول سخت شد که همسر اولش، نیکلای گومیلیوف در سال ۱۹۲۱ به عنوان ضد انقلاب محکوم و اعدام شد. حاکمان شوروی و دستگاه تبلیغاتی انحصاریِ بسیار پر کار و تا اندازه زیادی موفقشان دست به تغییر و تحریف کلمه‌ها زدند. آن‌ها مخالفان و منتقدان خود را نه مجرم سیاسی، که ذیل عنوان «دشمن مردم» یا «دشمن خلق» قرار می‌دادند.

آن‌ها با این کار هم به افکار عمومی جهت‌ می‌دادند، هم ناآگاهان و توده مردم را همراه خود می‌کردند، هم کلماتی دهان پر کن به سرسپردگان خود می‌دادند که بتوانند با تکرار طوطی وار آن از حزب حاکم دفاع کنند و هم دهان کسانی را می‌بستند که کجی‌ای در ترازوی عدالت می‌دیدند و مهم‌تر از همه، دستگاه امنیتی و قضایی روسیه یا شوروی با دستاویز قرار دادن و استفاده از این عنوان مجرمانه از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کردند. بیدادِ بی حد و مرز.

در جامعه‌ای با چنین نظام سیاسی بی رحم، تمامیت خواه، بی منطق و به دور از عقلانیتی، هر گونه ارتباط سببی و نسبی با «دشمن مردم» برابر بود با اتهامی بالقوه و بهانه‌ای برای آزار و اذیت، محرومیت از حقوق اجتماعی مانند داشتن شغل و حق ادامه تحصیل، حبس، فرستادن شهروندان بی گناه به اردوگاه‌های کار اجباری و خلاصه انواع کار‌هایی که می‌تواند زندگی را به آدم زهر کند.

از سال ۱۹۲۲ و پس از اعدام همسر آنا آخماتووا هیچ سردبیری جرئت نداشت آثار او را که در آن زمان شاعری شناخته شده بود، چاپ کند. اما آنا دست از نوشتن برنداشت «همانند بسیاری از نویسندگان آن دوره به نوشتن ادامه می‌داد منتها برای کشوی میزش.»
با آغاز دوره وحشت استالینی و تصفیه بزرگ یعنی در سال ۱۹۳۴، پسرش «لیف» که تازه به سن قانونی رسیده بود به اتهاماتی واهی و پوچ دستگیر شد.

در این دوران بازار محاکمه‌ها و دادگاه‌های نمایشی داغ‌ترین دوران خود را سپری می‌کرد و بازجویان و شکنجه گران به جان مردم افتاده بودند و اعتراف‌های ساختگی می‌گرفتند. پسر آنا که در ۱۹۳۵ آزاد شده بود دوباره در ۱۹۳۸ دستگیر و به اردوگاه فرستاده شد.

از جایی به بعد دیگر نوشتن برای کشوی میز هم خطرناک بود، چون ممکن بود نیمه شب به در بکوبند و همه شهروندان شوروی صداآموخته شده و خوب می‌دانستند «آن که بر در می‌کوبد شباهنگام»، دژخیم است. این بود که بخش غیرفرمایشی ادبیات شوروی قرن‌ها به عقب -به پیش از اختراع خط و سنت مکتوب کردن- بازگشت و شاعران شعرهایشان را به حافظه خود و امید حفظ در حافظه چند آشنای خودی می‌سپردند.

آنا آخماتووا هم از همین دسته بود. «از شعر‌های بسیاری که در این فاصله زمانی سروده بود تنها اندکی برجای مانده بود که آن‌ها هم از سر اتفاق از نابودی در امان مانده بودند، مثل شعر‌هایی که خود شاعر یا دوستان نزدیکش به خاطر سپرده بودند. برخی از این شعر‌ها را خود شاعر در بدترین ایام وحشت سوزانده بود.» 

پس از پایان جنگ جهانی دوم، فشار بر آخماتووا بیشتر شد. از مضحک‌ترین اتهاماتی که به او وارد می‌کردند این بود که در شعرهایش جنگ را رنج و مصیبتی برای مردم توصیف می‌کرد نه آن گونه که استالین آن را «مکتبی برای آزمایش توانایی مردم شوروی» می‌دانست.

همین اتهام وقتی بار شد روی ماجرای اعدام همسر اول و دستگیری پسرش، باعث شد آخماتووا از اتحادیه نویسندگان اخراج شود. در شوروی اخراج از اتحادیه نویسندگان به این معنی بود که شاعر یا نویسنده دیگر نمی‌توانست آثارش را چاپ و منتشر کند؛ و برای کسی مانند آخماتووا که نوشتن و سرودن حرفه اش بود (پس از آنکه نشریات و مجله‌ها مدت‌ها بود نوشته‌های او را چاپ نمی‌کردند) منع انتشار اشعارش (که محرومیت از حقوق اولیه اجتماعی اش هم بود) دو رنج عظیم داشت؛ یکی شکنجه روحی بیهوده سرایی که نفرین شاعری است که شعرهایش خوانده نشود، دیگری گذران کردن بی درآمد و در تنگنا.

پسرش که دوباره آزاد شده بود در ۱۹۴۹ برای بار سوم دستگیر شد و این بار حکمی شاق تر؛ ۱۵ سال اردوگاه کار اجباری و تبعید. «هیچ اتهامی برای او ذکر نشد، حتی اسناد رسمی دستگیری او را جزئی از حمله به آخماتووا وانمود می‌کند.» ۲ اقدامی فقط برای تحت فشار قرار دادن آخماتووا؛ «تو پسر من و وحشت منی» 

چه یک مادر را -هر چند زنی جگرآور باشد- به زانو می‌اندازد؟ در این دوران مجموعه شعری از او با عنوان «در ستایش صلح» منتشر شد که بسیار ضعیف بود و «هر نویسنده اجیر شده حزبی نیز می‌توانست آن را نوشته باشد.» ۴ امید به رحمت حکومت هیولایی استالین بیهوده بود. این کار کوچک‌ترین تأثیری در بهبودی وضعیت پسرش نداشت.

ماه ها، از جمله در زمستان‌های زمهریر روسیه پشت در زندان لنینگراد، در صفی میان صد‌ها مادر یا همسر دیگر سر در گریبان و گمنام منتظر ایستاد به امید گرفتن خبری از پسرش یا رساندن بسته‌ای به او؛ و در همین صف بود که عاقبت فشار‌های بیش از دو دهه باعث شد یکی از مهم‌ترین شعر‌های او از پیله سر برآورد؛ مرثیه «مرثیه‌ای حماسی برای روسیه گرفتار وحشت» بود.... «رکوئیم [یامرثیه]یک اوج بود، به یک معنا تاج سنگی ساختمان آثار آخماتووا تا زمان تصنیف خود بود.»

آخماتووا در درآمد و مقدمه‌ای که بر این شعر نوشته، ماجرای خلق شدن آن را توضیح داده است:

در سال‌های هولناک «وحشت یژوف» هفده ماه در صف زندان لنینگراد ایستادم. در یکی از این روز‌ها کسی مرا شناخت. سپس زنی با لب‌هایی کبود از سرما، که پشت سر من ایستاده بود و البته تا آن دقیقه نامی از من نشنیده بود، یک لحظه از حالت کرخت خود که همگی در آن بودیم درآمد و در گوشم نجوا کرد (آنجا همه به نجوا سخن می‌گفتیم):‌
می‌توانی این صحنه را به شعر درآوری؟
گفتم: می‌توانم.
لحظه‌ای چیزی شبیه لبخند روی آنچه را که زمانی صورتش بود پوشاند.

«مرثیه» برای نخستین بار، ۱۰ سال پس از مرگ استالین و در سال ۱۹۶۳ در مونیخ منتشر شد و سال ۱۹۸۷ بود که برای نخستین بار در کشور شاعر که مردمش بیش از هر کسی در جهان آن بند‌ها را درک می‌کردند، چاپ شد. «اگر مرثیه آخماتووا به دست مقامات می‌افتاد، فاتحه مادر و پسر خوانده بود.

مرثیه مجموعه‌ای شعر بود در وصف مشقات زنی که پسرش در بازداشت به سر می‌برد و مادر پشت دیوار زندان با بسته‌ای به بغل انتظارش را می‌کشد و در ادارات دولتی سرگردان می‌دود تا بداند عاقبت فرزندش چه می‌شود. [..]قدرت مرثیه در این است که شرح احوال او چیزی بود بسیار رایج. این مرثیه در واقع سوگنامه‌ای است در احوال سوگواران، در احوال مادرانی که در عزای پسر نشسته اند، زنان بیوه شده، و گاه مثل خود شاعر در حوال هر دو.» 

بند‌هایی از شعر «مرثیه» به برگردان فارسی احمد اخوت

دانستم که چگونه چهره‌ها شل می‌شوند
چگونه ترس از زیر پلک‌ها دزدانه سرک می‌کشد
چگونه رنج
خطوط میخی خود را بر گونه حک می‌کند
و مو‌های سیاه و جو گندمی یک باره نقره‌ای می‌شوند
و لبخند بر لب‌های منفعل می‌خشکد
و رعشه ترس پوزخند را می‌خشکاند.
تنها نه برای خود
برای همه کسانی که با من بودند دعا کردم

منابع
۱، ۲، ۴، ۵ آنا آخماتووا، سام درایور، ترجمه محمد مختاری، انتشارات کهکشان، چاپ اول ۱۳۷۵،
۳ بندی از شعر «مرثیه» آنا آخماتووا
۶ آنا آخماتووا، نوشته یوسیف برودسکی، ترجمه محبوبه مهاجر، از شناختنامه آنا آخماتووا به کوشش علی دهباشی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->